صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

صدرامامانی

صدرا و بابا حمید

سلام عزیز دلم امروز صبح که می اومدم شرکت توی راه نمیدونم چرا همش دلم برات تنگ میشد  مامان به قربونت بره الهی دیشب خیلی بامزه شده بودی هی شیطونی می کردی هی جاکفشی رو میریختی بیرون یکدفعه کفشتو برداشتیو نمی دونم چرا کف کفشتو لیس زدی و بابا حمید که اینقدر دیر عصبانی میشه رو عصبانی کردی و اون داد زد    تو هم که توقع نداشتی یکدفعه ناراحت شدی و با عصبانیت دویدی به سمت مبل و خواستی گریه کنی ولی نتونستی از مبل بالا بری دوباره از پشت مبلا رفتی و گیر کردی بین مبلا خیلی بامزه شده بودی بعدش بابا حمید اومد نجاتت داد و کلی هم بوست کرد و ازت عذر خواهی کرد صدرا جونم الهی که همیشه شاد وسالم و سر حال باشی      ...
3 ارديبهشت 1390

مامانی دلش گرفته

  ماه من غصه نخور گریه پناه آدماست ترو تازه موندن گل، مال اشک شبنماس ماه من غصه نخور زندگی خوب داره و زشت خدارو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت ماه من غصه نخور پنجره مون بازه هنوز باغچه مون غرق گلای عاشق نازه هنوز ماه من غصه نخور زندگی بی غم نمی شه اونیکه غصه نداشته باشه آدم نمی شه ماه من غصه نخور حافظ واست وا می کنم شعراشو می خونم و تورو مداوا می کنم ماه من غصه نخور دنیارو بسپار به خدا هردومون دعا کنیم توهم جدا منم جدا   ...
31 فروردين 1390

صدرای عزیز

سلام عزیزم روز شنبه قرار بود که باهم بریم کلاس اما زنگ زدن و کلاس و کنسل کردن  چون اینطوری شد من تصمیم گرفتم که برات رنگ انگشتی و پاستل و دفتر بخرم تا خودت نقاشی بکشی و کلی بهت خوش بگذره الهی قربونت بشم وقتی اومدم خونه و تو پاستل ها رو دیدی دیگه "می می " رو یادت رفت و نشستی سر دفتر و مداد مامان جون اما امان از همون شنبه شب که دیگه نمیشد ساکتت کرد همینطوری شد که دیگه مامان حسابی عصبانی شد سریع از خونه باباحاجی اینا رفتیم خونه و همرو ناراحت کردیم مامان جون ببخشید باید یه کمی بیشتر به خودم تسلط داشته باشم مامانی دیروز شرکت نیومد و باهم رفتیم دکتر برخوردار گفتم که برای حساسیت و گریه هات شاید چاره ای داشته باشه که ما رو معرفی ...
29 فروردين 1390

کارگاه مادر و فرزند 2

سلام مامانی قشنگم پسر شیطون و بلا یادم رفت بهت بگم که امروز کلاس داریم توی "خانه فرهنگ اردیبهشت" با موناجون و بقیه دوستا دوباره همدیکرو می بینیم الان داشتم با مامان جون تلفنی صحبت می کردم میگفت که از خونه خاله اینا هر کاری کردن پایین نیومدی و نشستی برای خودت مثلاْ مشق می نویسی الهی قربونت بشم که اینقدر دوست داری کاغذ خط خطی کنی ...
27 فروردين 1390

دلتنگی مامانی

سلام عزیزم الهی قربونت برم چقدر تو با محبتی همه آدمای اطرافت رو که دوستشون داری بوس میکنی هی دوست داری به همه محبت کنی و علاقت و به همه نشون بدی عزیزم  برای همین کاراته که حتی وقتی که پیشم هستی دلم برات تنگ میشه نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟جدیداْ خیلی اینطوری میشم هی دلم برای تو و بابا حمید تنگ میشه الهی قربونت بشم مامانی دوست دارم اندازه تمام دنیا از خدا میخوام که تو رو همیشه سالم و صالح برای منو بابا حمید نگه داره ...
27 فروردين 1390

صدراجونی دون دون شده

سلام عزیز دل مامان الهی قربونت بشم چند روزیه که خیلی پسر خوبی شدی مامانی وقتی میرم خونه مامان جون و باباحاجی و خاله ها میگن امروز صدرا پسر خوبی بوده خیلی خوشخال میشم صدرا جونم نمیدونم چرا یکی دو روزه که بدنت ریخته بیرون پوست لطیف و ناز صورتت زبر شده عزیزم  دو بار رفتیم دکتر / میگن حساسیت هستش ولی منو خیلی ناراحت میکنه مامانی امیدوارم زودتر خوب بشه   راستی گل پسر مامانی از خانه فرهنگ اردیبهشت دیروز تماس گرفتند که بریم ثبت نام کنیم میدونم که خیلی دوست داری دوباره با بچه ها بازی کنی . وقتی میریم اونجا تو خیلی شاد و سرحال میشی البته محیط و مربی هم خوب هستند و خدا را شکر بچه هایی هم که توی ترم یک با هم بودید از خانواده های ...
22 فروردين 1390

اولین روز کار جدی در سال 90

صدرا جونم قربونت برم سلام مامانی جونم سال نوت مبارک انشاالله که صد سال بشی و صد سال با خوبی و خوشی و از همه مهم تر سلامتی زندگی کنی . عزیز مامانی امروز اومدن به شرکت خیلی کار سختی بود چون بعد از این همه باهم بودن و بازی کردن و دعوا کردن و خندیدن و گریه کردن سخته که صدرا جونی رو تنها بذاری و بیای البته میدونم که مامان جون وخاله های مهربون مواظب پسر گل مامانی هستن ولی خوب دیگه دل مامانی واست تنگ میشه به سلامتی خاله الهام و مهدی هم عقد کردن عزیزم همون روز یازدهم عید که تو از صبح رفتی خونه آقاجون اینا تا توی شلوغی خونه خاله اینا بهت سخت نگذره البته برای مراسم شب همراه آقاجون و مامان جون و عمه جون اومدی خونه خاله اینا ولی حساب میخ...
14 فروردين 1390

عیدت مبارک عزیزم

سلام مامان جونی دوباره چند روزیه که بداخلاق شدی الهی قربونت برم چرا همش گریه میکنی عزیزم دیشب که رفتیم خون آقاجون اینا مادرجون (مادربزرگ بابا حمید گلی) وقتی دید تو خیلی بی تابی میکنی برات اسفند دود کرد و تخم مرغ شکست آدمه خرافاتی نیستم اما خیلی جالب بود تو تا صبح خوابیدی و وقتی ساعت نزدیک شش و نیم صبح بلند شدی بدون اینکه گریه کنی فقط گفتی "مامان" منم بغلت کردم و حسابی شیر خوردی و دوباره خوابیدی اما... اما امان از اون موقعی که میخواستم بذارمت خونه مامانی و باباحاجی شروع کردی به جیع کشیدن الهی من فدات شم چرا اینجوری می کنی؟؟؟؟؟ امروز آخرین روز کاری یعنی ۲۸ اسفند قربونت برم سال نوت مبارک ایشاالله که هزار ساله بشی عزیزم مامان دنیا ...
28 اسفند 1389

صدرای عزیزم

قربون صورت قشنگت بشم سلام صدرا جونم هر روز حس مامانی به تو یه جورای دیگه ای میشه هر روز حس می کنم تکه تکه وجودم وقتی که پیشم نیستی صدات میکنه / وقتی توی شرکت نشستم و مشغول کارام هستم یک دفعه دلم برات تنگ میش الهی قربونت بشم مامانی جونم دلم میخواد همیشه سالم و سرحال باشی و منو باباحمید جونی به داشتنت افتخار کنیم میدونم که این حرف خودخواهی شاید فکر کنی که چقدر ما بیرحمیم که تو رو به این دنیا آوردیم تا باعث افتحار خودمون بشی  ولی عزیزم قربون اون صورت قشنگت بشم موفقیت تو توی زندگیت باعث افتخار ماهستش مامان به قربون صورت قشنگت بشه دیروز چقدر دوتایی خوشگذروندیم من حال نداشتم و دراز کشیده بودم تو هم خیلی عجیب بود که هیچی نمی گفتی و با...
22 اسفند 1389