صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

صدرامامانی

لغت نامه صدرایی 2

مامانی کلمات جدیدتو خیلی بامزه میگی باباجی = باباحاجی(بابای مامان) باگ = باغ بابا= فافا(دختر خاله مهربونت که هروقت میخوای بگی فافا میگی بابا ) بابات = بابا (از بس هروقت خواستیم ساکتت کنیم گفتیم بابات میاد به بابا حمید گلی میگی بابات ) دوم مم = دوم الهی که فدای حرکات و حرف زدنت بشم مامانی ...
24 خرداد 1390

از لطف لبخند خدایی ها ممنونم

سلام به دوستای خوب وبلاگ لبخند خدا ، خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم و ممنونم از اینکه حواستون بوده که چند وقتیه ننوشتم. شما که اینقدر مهربون هستید ،‌دعا کنید که خدای مهربون لبخند خودشو به همه بیمارا هدیه کنه و همشونو شفا بده   بگذریم   تقریباً دو سه هفته اخیر دو مرتبه همراه صدرامامانی و بابا حمید گلی رفتیم به سرزمین مادری و پدری و جاتون خالی خوش گذشت البته به صدرا که بیشتر از همه . ظرف یکی دو روز آینده حتماً‌عکساشو میزارم براتون ، به خاطر تاخیر عذرخواهی و به خاطر لطف و محبت لبخند خدایی ها ممنون و سپاسگزارم ...
16 خرداد 1390

روز ماماناي گل مبارك

ماماناي گل ماماناي مهربون مامانايي كه عاشق گلاي زندگيتون هستيد روزتون مبارك هميشه سالم باشيد و شاد خدا جونم هميشه همه مامانا رو سالم و سرحال و شاد نگه دار خداجونم اين نعمت بزر گ رو هيچوقت از هيچ ني ني يا حتي آدم بزرگ هم دريغ نكن خداجونم هيچ ماماني مريض نشه تا ني ني هاش غصه نخورن ماماناي ني ني وبلاگي روزتون مبارك باشه هميشه شاد باشيد و براي بهونه هاي قشنگ زندگيتون بنويسيد   ...
3 خرداد 1390

بازهم ببخشيد كه دير شد

سلام عزیز مامان میدونم از دستم ناراحتی که دیر به دیر می نویسم اما بازم میخوام از همون بهونه های همیشگیه امروزی اعم از گرفتاری و سر شلوغی و... اینها بیارم. میدونی مامان جون همین الان هم که خواستم بنویسم ،باز یه عالمه سفارش گزارش های بی سرو ته گرفتم که باید یکی یکی تحویلش بدم دیگه چه میشه کرد ، هر کاری انجام میدیم که بزارن یه روز آروم باشیم نمیشه این از شرکت توی خونه هم که از وقتی وارد میشی باید بشور بساب داشته باشی بدون اینکه کمترین ....... بگذریم مامانی راستی هفته پیش رفتیم مطب دکتر موحدی برای نشون دادن جواب آزمایش آلرژیت ، نمیدونم چرا وقتی میریم اونجا اینقدر شیطونی میکنی خلاصه چون خیلی شیطونی کردی باهم دیگه رفتیم پایین و ...
1 خرداد 1390

دلتنگی مامان

سلام عزیز مامانی چند وقتیه که نتونستم برات بنویسم عزیزم ،‌ میدونی آخه توی شرکت ما الان موقع بستن حسابهاست و ما باید هی گزارش بدیم هی گزارش بدیم خوب منم اعصابم داغون میشه دیگه مامانی بگذریم از این حرفهای روزمره ....... پسر گلم ،‌ همیشه از بابت اینکه مجبورم بیشتر از نصف روز رو ازت دور باشم عذاب وجدان دارم ، اما نمیدونم چرا جدیداً این حس خیلی قویتر شده و تبدیل به یه نگرانی دائمی شده ،‌ وقتی میبینمت یه حس خاصی دارم ، مثلاً‌همین دیشب هی فکرای بد ومنفی اومده بود سراغم  با خودم میگفتم اگه ......... ولش کن مامانی وقتی این فکرا توی سرم اومد ناخودآگاه اشکم سرازیر شد ،‌که یه دفعه یه جوری نگام کردی که زدم زیر خنده &nb...
20 ارديبهشت 1390

لغت نامه صدرایی

دَف : رفت دَنبَ : شنبه ( وقتی با علی آقا شوهر آبجی طاهره توپ بازی میکنه علی آقا توپو پرت میکنه میگه شنبه یکشنبه اما چون صدرا نمیتونه بگه شنبه میگه دَنبَ) پوف : غذا دادا : داداش ( محمد حسن پسر آبجی طاهره) تا تا : تاب عَمَ : خاله   ...
3 ارديبهشت 1390