صدرای عزیز
سلام عزیزم
روز شنبه قرار بود که باهم بریم کلاساما زنگ زدن و کلاس و کنسل کردن چون اینطوری شد من تصمیم گرفتم که برات رنگ انگشتی و پاستل و دفتر بخرم تا خودت نقاشی بکشی و کلی بهت خوش بگذره الهی قربونت بشم وقتی اومدم خونه و تو پاستل ها رو دیدی دیگه "می می " رو یادت رفت و نشستی سر دفتر و مداد
مامان جون اما امان از همون شنبه شب که دیگه نمیشد ساکتت کردهمینطوری شد که دیگه مامان حسابی عصبانی شد سریع از خونه باباحاجی اینا رفتیم خونه و همرو ناراحت کردیم
مامان جون ببخشید باید یه کمی بیشتر به خودم تسلط داشته باشم
مامانی دیروز شرکت نیومد و باهم رفتیم دکتر برخوردار گفتم که برای حساسیت و گریه هات شاید چاره ای داشته باشه که ما رو معرفی کرد به دکتر موحدی و دیروز ساعت حدود ۵/۵ بعدازظهر رفتیم پیش دکتر موجدی که متخصص آلرژی هستش میگن خیلی دکتر خوبیه ولی اصلاْ از منشی اون خوشم نیومد چون خیلی بد اخلاقه و زورکی بهمون نوبت داد. خلاصه مامان جونی حدود ۵/۴ ساعت اونجا بودیم ولی تو خیلی بامزه شده بودی هی دوست داشتم بوست کنم
مامان به فدات یه عالمه کار دارم باید برم امیداوارم که خدا همیشه پشت و پناهت باشه
فلان تا بعد