صدرا و بابا حمید
سلام عزیز دلم
امروز صبح که می اومدم شرکت توی راه نمیدونم چرا همش دلم برات تنگ میشد مامان به قربونت بره الهی دیشب خیلی بامزه شده بودی هی شیطونی می کردی هی جاکفشی رو میریختی بیرون یکدفعه کفشتو برداشتیو نمی دونم چرا کف کفشتو لیس زدی و بابا حمید که اینقدر دیر عصبانی میشه رو عصبانی کردی و اون داد زد تو هم که توقع نداشتی یکدفعه ناراحت شدی و با عصبانیت دویدی به سمت مبل و خواستی گریه کنی ولی نتونستی از مبل بالا بریدوباره از پشت مبلا رفتی و گیر کردی بین مبلا خیلی بامزه شده بودی بعدش بابا حمید اومد نجاتت داد و کلی هم بوست کرد و ازت عذر خواهی کرد
صدرا جونم الهی که همیشه شاد وسالم و سر حال باشی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی