صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

صدرامامانی

بعد از یک غیبت طولانی

سلام عزیز دل مامان ، تو این مدتی که ننوشتم اتفاقات زیادی افتاده ، البته میدونی نه اینکه توی وبلاگ نیام ، میومدم ، اما حس و حال نوشتن نداشتم ، روز عاشورا بود که عموحسن و بردن بیمارستان ، میدونی مامان جون وقتی اینجوری میشه دیگه هیچکس حس و حال نداره همه زورکی میخندن یا کار میکنن یا زندگی میکنن... روز 23 آذر بود که عمو رو بردن اتاق عمل ، خیلی روز سختی بود میتونم بگم نفس گیر بودش ، یه جورایی هییچکس نمیتونست کاری بکنه فقط هممون توی دلمون فریاد خدا خدا داشتیم ... خدا رو هزار مرتبه شکر عمل خوبی بود ، البته نتیجه عمل کوتاه مدت نشون داده نمیشه ولی یه مرحله رو گذروندیم ، امیدوارم خدای مهربون غنجه های پاک کمک کنه تا همچی مثل قبل بشه آمین آمی...
13 دی 1390

صدرا جان دو ساله می شود

تولد ،تولد ، تولدت مبارک الهی که مامانی به قربون پسرش بره ، پسرم دیگه مرد شده ، دوسالشه ... الهی که صدساله بشی مامانی صدراجونم از اینکه هستی ممنون ، از اینکه دلخوشی شدی برای همه خانواده ممنون خدا جون به خاطر این هدیه ارزشمند و بزرگت ، هزاران هزار بار شکر   صدراجونی فقط خیلی بده که امسال روز تولدت حسابی سرما خوردی ، خدا رو شکر کردم که جشن تولد مفصل نگرفتیم ، قرار شد که جشن تولد حسابی رو بذاریم برای سال دیگه انشاء الله ، بجاش دو روز تولد داریم ، 5 شنبه خونه آقاجون اینا و جمعه خونه بابا حاجی اینا حتماً عکساشو میذارم... ...
5 آذر 1390

اولین برف نودی در پاییز

سلام عزیز دل مامان ، امروز اولین برف پاییزی رو دیدیم!!! جالبه مگه نه ، الهی قربونت برم دیرور عید قربان بود و ما کنار هم بودیم ،صدرا جونم میدونی به قول خودت  "دنیا دوست دارم"
17 آبان 1390

درهای رحمت خداوند بازه بازه بازه

  از روز چهارشنبه گذشته خدا حسابی برامون سنگ تموم گذاشته و رحمتشو روی سر همه همشهری ها سرازیر کرده ... خدایا همیشه با ما مهربون بودی ... خدایا به حق دونه دونه بارونی که روی سر بندهات میریزی ، ازت میخوام که همه بیمارا رو شفا بدی ، آمین آمین آمین ...
8 آبان 1390

صدرا جونی در دوران سخت

سلام عزیزم ، الهی دورت بگردم که بیش تر از 10 روزه دیگه "آم" نمیخوری ، به قول معروف صدراجونی دیگه " از شیر گرفته شده " مامانی دوران سختیه هم برای من هم برای شما ولی میدونی یه چیزی هست که به من خیلی مزه میده ، اونم اینکه دیگه وقتی میخوای بخوابی میتونم بغلت کنم بدون اینکه آم بخوری (شیر خوردن به زبون صدرایی) این برای من خیلی لذت بخشه چون یه عالمه باهم حرف میزنیم و بعد میخوابی البته توی این مدت چند مرتبه خودت در حالیکه داشتی بازی میکردی خوابت برد(بمیرم الهی مامان جون برات) الهی که قربونت بشم مامانی ، عیبی نداره دیگه داری مرد میشی یه مرد بزرگ یه صدرای متعالی ... الهی که فدای صورت ماهت بشم مامانی... خدای مهربون میدونم...
8 آبان 1390

به دنبال شفای گم شده ، خداوند

یا من اسمه دوا و ذکره شفا خدای مهربون همه فرشته های کوجولو سلام یه سئوال داشتم ، میخوام بدونم  "شفا"  رو پشت کدوم گل سرخ قایم کردیش ؟؟؟ خداجون چقدر باهم قایم موشک بازی کنیم ؟؟؟ چقدر بازی کردن و دوست داری ؟؟؟ درسته که  چشمامونو بستیم و داریم قایم موشک بازی میکنیم ، اما وقتی که بزرگترها با فرشته های کوچولوشون قایم موشک بازی می کنند ، وقتی که اون فرشته کوچولو چشم میزاره و اونا قایم میشن ، نشونه هایی میفرستن تا فرشته کوچولو خیلی ناراحت نشه و بتونه سریع اونا رو پیدا کنه و آخر سرهم بهش میگن آفرین در صورتیکه خودشون یه کاری کردن تا اون فرشته کوچولو بتونه پیداشون کنه ... خدا همیشه چشمام بسته بوده ، حتی وقتی که چشمامو باز ک...
24 مهر 1390

روزت مبارک عزیزم

سلام عزیز دل مامان مونینه(منیره به زبان صدرایی) روزت مبارک عزیزم ، ایشاءالله که باشم و ببینم یه همچین روزی رو به کودک خودت تبریک بگی مامانی . هزار ماشاالله دیگه الان برای خودت سخنوری شدی و خوب سخنرانی می کنی ، مامان به قربون صورت ماهت بشه الهی ، دیشب میگفتی:" مامان ، دفتی سر تار؟(یعنی رفتی سرکار) " منم گفتم :" نه عزیزم ، فردا میرم " بعدش گفتی : " منم میام" . نمیدونی چقدر دلم گرفت وقتی اینو گفتی ، خیلی سخته که باید هر روز برم سرکار و صدرای مامانی رو از صبح تا بعدازظهر نبینم . دیشب باخودم فکر کردم اگه سرکار نمی رفتم از صبح تا شب با هم چقدر خوش میگذروندیم . درسته که پنجشنبه و جمعه ها هستش ولی اینقدر کار و بار زیاده که نمیشه حسابی با...
16 مهر 1390

عروسی هم تموم شد

مامان جون ببخشید که بازم دیر شد دیگه از اون بهونه ها برات نمیارم خودت میدونی دیگه عروسی خاله الی و مهدی به سلامتی و خوشی تموم شد و خدارو شکر همه چیز خیلی خوب و عالی بود و بهمون خوش گذشت به افتخار همه عروس دامادای قدیم و جدید بزن اون دست قشنگرو ، لی لی لی لی لی     خلاصه مامان جون ، هرچند که شما تا میتونستی شلوغ کاری کردی و اون کت و شلوار نازنین رو قبل از اینکه همه مهمونا بیان تبدیل به یکه لباس چسبناکی کردی ، از بس که به میوه و شیرینی دست زدی ولی در مجموع خوب بود. خدا رو شکر آقاجون اینا که اومدن رفتی و پیش آقاجون موندی و کار من راحت شد. هفته بعد از عروسی به اتفاق مامان طاطا رفتیم به سرزمین مادر یعنی همون " هن...
5 مهر 1390