صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

صدرامامانی

بعد از یک غیبت طولانی

1390/10/13 8:09
نویسنده : مامان منیره
358 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان ،

تو این مدتی که ننوشتم اتفاقات زیادی افتاده ، البته میدونی نه اینکه توی وبلاگ نیام ، میومدم ، اما حس و حال نوشتن نداشتم ،

روز عاشورا بود که عموحسن و بردن بیمارستان ، میدونی مامان جون وقتی اینجوری میشه دیگه هیچکس حس و حال نداره همه زورکی میخندن یا کار میکنن یا زندگی میکنن...

روز 23 آذر بود که عمو رو بردن اتاق عمل ، خیلی روز سختی بود میتونم بگم نفس گیر بودش ، یه جورایی هییچکس نمیتونست کاری بکنه فقط هممون توی دلمون فریاد خدا خدا داشتیم ...

خدا رو هزار مرتبه شکر عمل خوبی بود ، البته نتیجه عمل کوتاه مدت نشون داده نمیشه ولی یه مرحله رو گذروندیم ، امیدوارم خدای مهربون غنجه های پاک کمک کنه تا همچی مثل قبل بشه آمین آمین آمین

خوب پسر گلم این روزا پیشرفتت درحد المپیک شده هاها (به قول خودت که آخر همه جملاتت این حرف ومیزنی "ها")

میدونی مامانی دیگه هزار ماشاالله برای خودت آقایی شدی ، یک سخنور شدی دیگه مامانی همش داری حرف میزنی و بازی میکنی ، عاشق کامیونی هستی که عزیز برات خریده هرچند که چند وقت پیش با کمک ملیکا اونو شکستی و باباحاجی رفت و یکی دیگی (دیگه به زبون صدرایی میشه دیگی) خرید ..

میدونی مامانی هر روز حس و حالم بهت یه جورایی میشه دوست دارم وقتی که میام خونه فقط باتو باشم نه اینکه حالا حتماً با تو بازی کنم ، نه ، ولی یه  جورایی دوست دارم همش باهات حرف بزنم

دیروز که اومدم خونه مثل همیشه مشغول بازی و خوردن بودی و مامان طاطا(خاله طاهره به زبون صدرایی) برات پاستیل و ژله خریده بود و شما هم دیگه... راستی صدرا جون میدونی مامان طاطا برات خیلی زحمت میکشه اون اصلاً فکر نمیکنه که شم بچش نیستی یه جوری باهات رفتار میکنه که اگه کسی ندونه فکر میکنه بچه اونی ، این و بدون اغراق میگم مامانی واقعاً برات سنگ تموم میزاره حتی بااینکه خیلی گرفتاری داره هیچ وقت از خورد و خوراک و تمیز کردن و محبت کردن به شما غافل نمیشه ، امیدوارم که خداوند بهش سلامتی بده و اونو همیشه سلامت و سرافراز و موفق بکنه که بدون هر چشم داشتی اینجوری به پسر من محبت میکنه بدون اینکه من بتونم کاری براش انجام بدم...آمین آمین آمین البته صدرجون شما هم باید این محبت ها رو همیشه به یاد داشته باشی عزیزم و در آینده فراموش نکنی... ان شاء الله ...

خوب عزیزم این پست خیلی طولانی شد ، الان میرم ولی اینبار زودتر میام تا از شیرین کاریهات بنویسم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

فهيمه و صدرا
14 دی 90 11:50
واي منيره جون خيلي ناراحت شدم انشالله زودي با خبرهاي خوب بيايي
فهيمه و صدرا
25 دی 90 10:21
چه خبر عزيزم
بهترن انشالله؟


فهیمه جان ممنون که سرزدی به دعای شما خوب هستند. صدرا جون رو ببوس