صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

صدرامامانی

مامانای مهربون فرشته های کوچولو ، التماس دعا...

خدا جون خیلی خوشحالم که یه بار دیگه مارو به مهمونی دعوت کری ، ما آدما اگه چند بار یه نفر و مهمون کنیم و اون مهمونی رو پس نده کلی بهمون بر میخوره و ناراحت میشیم اما خداجون تو بدون هیچ چشم داشتی ما رو مهمون می کنی ... خداجون حدود دوساله که خواسته های منو خانوادم عوض شده خودت خوب میدونی که ازت جی میخوایم ، شاید دوست داری که هی صدات بزنیم ، همه خانواده چه در خفا چه آشکار صدات زدن ، خداجون برای تو که کاری نداره میدونم ، شاید از خدا خدا کردن ما خوشت میاد؟؟؟ خدا جون توی مردادماه که همیشه هوا گرم و غیر قابل تحمل هستش ، برای ما هوا رو خنک و قابل تحمل کردی ، پس یعنی غیر ممکن وجود داره ، چون تو وجود داری ، یعنی هر کاری که بخوای انجام میدی ... مام...
7 مرداد 1391

سفرنامه مشهد

سلام عزیز مامان صدرا جونی ببخش که نشد سفر نامه مشهد رو از اون روز تاحالا بنویسم ، فهیمه جان مامان صدرا گلی در مشهد شرمنده که نشد تماسی بگیرم تا همدیگرو ببینیم    اواخر خرداد و اوایل تیرماه رفتیم مشهد به همراه باباحاجی و عزیز ، مامان طاطا و عمو علی ، فافا و داداش، بابا حمید و مامان منیره و صدرا گلی ، با قطار رفتیم و برگشتیم ، خیلی فشرده بود ولی خوب بود صدرا جونی فکر می کرد فقط توی حرم مشهده ، خیلی با حال بود میخواستیم بریم حرم میگفت میریم مشهد...؟؟؟ عکسایی که توی حرم انداختیم رو تعدادیش رو میذارم عکسای کوهسنگی و... چون توی موبایل بابا حمید هستش ، قول میدم زودی بزارم... ...
28 تير 1391

صدرا مامان در رستوران بچه های شاد

به مناسبت اینکه 5 سال از زندگی مشترکمون گذشت و برای شاد کردن گل پسر مامانی با بابا حمیدی رفتیم رستوران بچه های شاد (شهرک غرب) جای همه نی نی وبلاگیهای مهربون خالی محیطش جالب بود ، مثل بقیه رستوران ها اما با خلاقیتی که به خرج داده بودن او نو به اسم بچه ها درست کردند. مثلاً توی این رستوران اصلاً سوسیس و کالباس سرو نمیشه و این خیلی خوبه ( مدت زیادی هستش که سوسیس و کالباس و کنار گذاشتم ، خیلی خوبه به خودم تبریک میگم هه هه هه ) گوشه ای از سالن مقداری لگو ، میز و صندلی کوچیک و مداد شمعی و... گذاشتن که بچه ها اونجا بازی کنند و یه خانم مهربون که اونجا مواظب بچه هاست و از مامانا میخواد که در اون محوطه کوچیک وارد نشن ، یه قسمت دیگه یه آقای عک...
28 تير 1391

گل پسر مامان در تئاتر

روز چهارشنبه 3/3/1391 همراه بابا حمید و صدرای گل گلاب رفتیم تئاتر دختر انار جاتون خالی بد نبود یعنی خوب بود تجربه جالبی بود  صدرا جونی هم پیشنهاد داد تا صورتش گریم بشه و شد شبیه آقا پیشو ، بامزه شده بود. خانمی که کار گریم بچه ها رو انجام میداد از صدرا خیلی خوشش اومده بود می گفت "این دیگه چه بلایی هستش که هرچی میگم چشماتو ببند بازم همینطور بازه و جالبه که با حرکت دست من هماهنگه و منم کارمو انجام میدم" وسط اجرای گروه نمایش صدرا یک دفعه جیغ کشید که "بیسسسسسسسسسکوئیت می خوام" خلاصه بنده خدا بابا حمید مجبور شد بره کلی خوارکی بخره ، لا زم به ذکر است که آقای صدراخان قبل از شروع نمایش یک عالمه خوراکی خریداری نموده بودند فقط بییسس...
28 تير 1391

به خاطر گرمای حضورت ممنونم

حمید  جان   5سال از زندگی مشترکمون گذشت ، از اینکه  کنار منو صدرا هستی خدا رو شکر میکنم ، امیدوارم همیشه سالم و سرحال و شاداب باشی تمام لحظه های زندگیم بدرقه نفس کشیدن توست به دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنم ورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگی مشترکمان مبارک   ...
21 تير 1391

صدرا جان من داره بزرگ میشه

این روزا هرچی میگذره حس و حالم یه جورای دیگه ای میشه ، بزرگ شدنت رو حس می کنم یه وقتایی دلم برای کوچولوی قدیمی تنگ میشه ولی وقتی دوباره نگات میکنم و عشق و دوست داشتنو توی صورت و چشمات می بینم دلم برای همین لحظه تنگ میشه؟؟؟ صدراجونم جدیداً حس می کنم بزرگ شدی ، حس میکنم خیلی میتونم باهات حرف بزنم ، احساسم میگه تو درکم می کنی ، دوست دارم باهات حرف بزنم ، گاهی به خودم میگم مگه تو چند سالته؟؟؟ هر روز که میگذره بیشتر عاشقت میشم ، وقتی میگی "مامان دستت درد نکنه" ، "مامان دوست دارم" میخوام بخورمت ، اما ، امان از وقتی که عصبانی میشی وای دیگه خیلی خطر ناک میشی ولی جالب اینه که زود میشه آرومت کرد.. عزیزم همیشه میگم " صدرا جون به اندازه تمام ستا...
30 ارديبهشت 1391

بعد از دو ماه

سلام پسرم ، دیگه تنبلی مامانی به حد اعلاء رسیده و دوماه و اندی است که برایت هیچ چیزی ننوشتم واقعاً شرم آور است خوب اولش خودمو تنبیه کردم که از دیر اومدنم ناراحت نشی. حالا بگم از صدرای مامانی : از شیطونیهات بگم که بی نهایته ، از مهربونیهات بگم که اونم بی نهایته یا از... میدونی پسرم جدیداً گاهی اوقات از سر لطف و مهربونی اطرافیانت رو مورد نوازش قرار میدی  چی بگم در این مورد... حالا که بعد از دو ماه اومدم دو تا مطلب از گل پسرم بنویسم ، جناب آقای رئیس یک نامه فوری ارسال نمودند که باید همین الان جهت گرفتن مصوبه هیئت مدیره کارهایی انجام بدم در نتیجه مامانی ایندفعه قول میدم زود زود زود بیام فعلاً ...   ...
9 ارديبهشت 1391

بعد از دو ماه

سلام پسرم ، دیگه تنبلی مامانی به حد اعلاء رسیده و دوماه و اندی است که برایت هیچ چیزی ننوشتم واقعاً شرم آور است خوب اولش خودمو تنبیه کردم که از دیر اومدنم ناراحت نشی. حالا بگم از صدرای مامانی : از شیطونیهات بگم که بی نهایته ، از مهربونیهات بگم که اونم بی نهایته یا از... میدونی پسرم جدیداً گاهی اوقات از سر لطف و مهربونی اطرافیانت رو مورد نوازش قرار میدی  چی بگم در این مورد... حالا که بعد از دو ماه اومدم دو تا مطلب از گل پسرم بنویسم ، جناب آقای رئیس یک نامه فوری ارسال نمودند که باید همین الان جهت گرفتن مصوبه هیئت مدیره کارهایی انجام بدم در نتیجه مامانی ایندفعه قول میدم زود زود زود بیام فعلاً ...   ...
9 ارديبهشت 1391

تنبلی مامان

سلام عزیز دل مامان حسابی تنبل شدم ، یاد حرف خودت افتادم که میگی "پاشو تنبل" الهی قربونت بشم خیلی قشنگ حرف میزنی دیگه میتونم بهگم که سخنور شدی الان دیگه میتوانی سوره توحید رو بخونی ، هرشب موقع خواب میگی : " خداجون صدرا خوابای خوب ببینه ، خواب فرشته هارو ببینه " بعدش هم سوره توحید رو میخونی الهی که قربونت برم خیلی قشنگ حرف میزنی امروز صبح که داشتیم با بابا حمید می بردیمت خونه عزیز بیدار شدی و گریه کردی بهت گفتم میریم پیش مامان طاطا یه عالمه باهات صحبت کردم بعدش گفتی "مامان تو هم میای" الهی بمیرم که تو باید اینقدر سختی بکشی مامانی   وقتی که از دستت ناراحت میشم  فوری میگی " مامانی دوست دارم" و بوسم می کنی تازه وقتی که میخ...
2 اسفند 1390