عروسی هم تموم شد
مامان جون ببخشید که بازم دیر شد دیگه از اون بهونه ها برات نمیارم خودت میدونی دیگه
عروسی خاله الی و مهدی به سلامتی و خوشی تموم شد و خدارو شکر همه چیز خیلی خوب و عالی بود و بهمون خوش گذشت
به افتخار همه عروس دامادای قدیم و جدید بزن اون دست قشنگرو ، لی لی لی لی لی
خلاصه مامان جون ، هرچند که شما تا میتونستی شلوغ کاری کردی و اون کت و شلوار نازنین رو قبل از اینکه همه مهمونا بیان تبدیل به یکه لباس چسبناکی کردی ، از بس که به میوه و شیرینی دست زدی ولی در مجموع خوب بود. خدا رو شکر آقاجون اینا که اومدن رفتی و پیش آقاجون موندی و کار من راحت شد.
هفته بعد از عروسی به اتفاق مامان طاطا رفتیم به سرزمین مادر یعنی همون " هنجن " خودمون یه کمی به سر و وضع خون جدید عزیز و باباحاجی دست کشیدیم و اومدیم و هفته بعدش که همین پنجشنبه و جمعه آخر شهریور بود دوباره به اتفاق بتول جون(چه کارکنم خاله رو اینجوری صدا میزنی مامانی) و عمو حسن رفتیم هنجن ، خدا رو شکر میشه گفت تقریباً همه چی خوب بود و عزیز و باباحاجی بالاخره توی خونه جدید مستقر شدندخلاصه عزیزم بازهم خدا رو شکر میکنم که همه چیز خوب بود ، هرچند که ممکنه برای بتول جون و بچه ها سخت بوده باشه ولی همین که یه آب و هوایی عوض کردن بازم خوب بود
خوب حالا رسیدیم به امروز ، وقتی خاله الی اومد دنبالت که بری خونه مامان طاطا ، با اینکه همیشه توی خواب میرفتی نمیدونم چرا بیدار شدی دوباره گفتی "مامان نرو" وقتی که این جمله رو میگی قلبم از جاش کنده میشه مامانی ، نمیدونم چه کار کنم ، خلاصه وقتی رسیدیم خونه مامان طاطا ، بیجاره مجبور شد که شما رو هم با خودش ببره تا فافا و داداش و برسونید مدرسه ... الان که زنگ زدم مامان طاطا گفت که هنوز نخوابیدی و داری صبحونه میخوری
خدای مهربون فرشته های پاک و کوچولو ، خودت پشت و پناه همه فرشته ها توی همه خونه ها باش و فرشته هایی که دیگه کوچیک نیستن و بزرگ شدن ولی برای آدمای توی خونشون یه فرشته هستن رو همیشه سالم نگه دار و اگه کسالتی دارن خودت با اون مهربونی که داری شفاشون بده ،
آمین آمین آمین یا رب العالمین