صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

صدرامامانی

گل پسر مامان در تئاتر

روز چهارشنبه 3/3/1391 همراه بابا حمید و صدرای گل گلاب رفتیم تئاتر دختر انار جاتون خالی بد نبود یعنی خوب بود تجربه جالبی بود  صدرا جونی هم پیشنهاد داد تا صورتش گریم بشه و شد شبیه آقا پیشو ، بامزه شده بود. خانمی که کار گریم بچه ها رو انجام میداد از صدرا خیلی خوشش اومده بود می گفت "این دیگه چه بلایی هستش که هرچی میگم چشماتو ببند بازم همینطور بازه و جالبه که با حرکت دست من هماهنگه و منم کارمو انجام میدم" وسط اجرای گروه نمایش صدرا یک دفعه جیغ کشید که "بیسسسسسسسسسکوئیت می خوام" خلاصه بنده خدا بابا حمید مجبور شد بره کلی خوارکی بخره ، لا زم به ذکر است که آقای صدراخان قبل از شروع نمایش یک عالمه خوراکی خریداری نموده بودند فقط بییسس...
28 تير 1391

به خاطر گرمای حضورت ممنونم

حمید  جان   5سال از زندگی مشترکمون گذشت ، از اینکه  کنار منو صدرا هستی خدا رو شکر میکنم ، امیدوارم همیشه سالم و سرحال و شاداب باشی تمام لحظه های زندگیم بدرقه نفس کشیدن توست به دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنم ورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگی مشترکمان مبارک   ...
21 تير 1391

صدرا جان من داره بزرگ میشه

این روزا هرچی میگذره حس و حالم یه جورای دیگه ای میشه ، بزرگ شدنت رو حس می کنم یه وقتایی دلم برای کوچولوی قدیمی تنگ میشه ولی وقتی دوباره نگات میکنم و عشق و دوست داشتنو توی صورت و چشمات می بینم دلم برای همین لحظه تنگ میشه؟؟؟ صدراجونم جدیداً حس می کنم بزرگ شدی ، حس میکنم خیلی میتونم باهات حرف بزنم ، احساسم میگه تو درکم می کنی ، دوست دارم باهات حرف بزنم ، گاهی به خودم میگم مگه تو چند سالته؟؟؟ هر روز که میگذره بیشتر عاشقت میشم ، وقتی میگی "مامان دستت درد نکنه" ، "مامان دوست دارم" میخوام بخورمت ، اما ، امان از وقتی که عصبانی میشی وای دیگه خیلی خطر ناک میشی ولی جالب اینه که زود میشه آرومت کرد.. عزیزم همیشه میگم " صدرا جون به اندازه تمام ستا...
30 ارديبهشت 1391

بعد از دو ماه

سلام پسرم ، دیگه تنبلی مامانی به حد اعلاء رسیده و دوماه و اندی است که برایت هیچ چیزی ننوشتم واقعاً شرم آور است خوب اولش خودمو تنبیه کردم که از دیر اومدنم ناراحت نشی. حالا بگم از صدرای مامانی : از شیطونیهات بگم که بی نهایته ، از مهربونیهات بگم که اونم بی نهایته یا از... میدونی پسرم جدیداً گاهی اوقات از سر لطف و مهربونی اطرافیانت رو مورد نوازش قرار میدی  چی بگم در این مورد... حالا که بعد از دو ماه اومدم دو تا مطلب از گل پسرم بنویسم ، جناب آقای رئیس یک نامه فوری ارسال نمودند که باید همین الان جهت گرفتن مصوبه هیئت مدیره کارهایی انجام بدم در نتیجه مامانی ایندفعه قول میدم زود زود زود بیام فعلاً ...   ...
9 ارديبهشت 1391

بعد از دو ماه

سلام پسرم ، دیگه تنبلی مامانی به حد اعلاء رسیده و دوماه و اندی است که برایت هیچ چیزی ننوشتم واقعاً شرم آور است خوب اولش خودمو تنبیه کردم که از دیر اومدنم ناراحت نشی. حالا بگم از صدرای مامانی : از شیطونیهات بگم که بی نهایته ، از مهربونیهات بگم که اونم بی نهایته یا از... میدونی پسرم جدیداً گاهی اوقات از سر لطف و مهربونی اطرافیانت رو مورد نوازش قرار میدی  چی بگم در این مورد... حالا که بعد از دو ماه اومدم دو تا مطلب از گل پسرم بنویسم ، جناب آقای رئیس یک نامه فوری ارسال نمودند که باید همین الان جهت گرفتن مصوبه هیئت مدیره کارهایی انجام بدم در نتیجه مامانی ایندفعه قول میدم زود زود زود بیام فعلاً ...   ...
9 ارديبهشت 1391

تنبلی مامان

سلام عزیز دل مامان حسابی تنبل شدم ، یاد حرف خودت افتادم که میگی "پاشو تنبل" الهی قربونت بشم خیلی قشنگ حرف میزنی دیگه میتونم بهگم که سخنور شدی الان دیگه میتوانی سوره توحید رو بخونی ، هرشب موقع خواب میگی : " خداجون صدرا خوابای خوب ببینه ، خواب فرشته هارو ببینه " بعدش هم سوره توحید رو میخونی الهی که قربونت برم خیلی قشنگ حرف میزنی امروز صبح که داشتیم با بابا حمید می بردیمت خونه عزیز بیدار شدی و گریه کردی بهت گفتم میریم پیش مامان طاطا یه عالمه باهات صحبت کردم بعدش گفتی "مامان تو هم میای" الهی بمیرم که تو باید اینقدر سختی بکشی مامانی   وقتی که از دستت ناراحت میشم  فوری میگی " مامانی دوست دارم" و بوسم می کنی تازه وقتی که میخ...
2 اسفند 1390

بعد از یک غیبت طولانی

سلام عزیز دل مامان ، تو این مدتی که ننوشتم اتفاقات زیادی افتاده ، البته میدونی نه اینکه توی وبلاگ نیام ، میومدم ، اما حس و حال نوشتن نداشتم ، روز عاشورا بود که عموحسن و بردن بیمارستان ، میدونی مامان جون وقتی اینجوری میشه دیگه هیچکس حس و حال نداره همه زورکی میخندن یا کار میکنن یا زندگی میکنن... روز 23 آذر بود که عمو رو بردن اتاق عمل ، خیلی روز سختی بود میتونم بگم نفس گیر بودش ، یه جورایی هییچکس نمیتونست کاری بکنه فقط هممون توی دلمون فریاد خدا خدا داشتیم ... خدا رو هزار مرتبه شکر عمل خوبی بود ، البته نتیجه عمل کوتاه مدت نشون داده نمیشه ولی یه مرحله رو گذروندیم ، امیدوارم خدای مهربون غنجه های پاک کمک کنه تا همچی مثل قبل بشه آمین آمی...
13 دی 1390