صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

صدرامامانی

کارگاه مادر و فرزند

سلام عزیز مامان قربون صورت قشنگت بشم صدرا جونم مدتی وقت نشده تا برات بنویسم یعنی مامانی شما یه کمی تنبلی کرده . میدونی عزیزم الان سه جلسه است که باهم دیگه میریم  "کارگاه مادر و فرزند" و خیلی هم بهمون خوش میگذره میدونی صدراجونی وقتی می بینم اونجا که میری دوست داری هی بازی کنی از سرسره بالابری توپ بازی کنی کلی لذت میبرم . راستی یه دوستایی هم اونجا پیدا کردی عزیزم ‌‌/ خاله مونای مهربون / سپهر/ آوین /ناروین/نیلا/داریس / ایناهمه دوستای مهربونت هستن عزیزم. روز قبل از شروع هر کلاس وقتی که بهت میگم میخوایم بریم کلاس با نی نی ها بازی کنیم سرسره بازی کنیم تاب بازی کنیم کلی خوشحال میشی و میخندی. عزیزدلم پنجشنبه هفته قبل توی کلاس با کمک...
16 اسفند 1389

دندونای صدرا جونم

يه مدتيه كه صدرا جونم خيلي بي تابه براي دندوناش ، همش جيغ ميكشه و ميخواد يه چيزي رو گاز بگيره ،‌دندوناي آسياش خيلي اذيتش كرده. صدرا جونم ببخشيد ماماني تو دندونات داره در مياد و كلافه شدي و منم نميدونم چرا اينقدر كم حوصله شدم ماماني جوني ،‌عزيزم ،‌ايشاالله كه زودتر دندونات در بياد و تو آروم بشي عزيزم راستي امروز صبح وقتي خاله جون اومد دنبالت تا با هم بريد خونه ماماني خيلي گريه كردي ،‌منم اينقدر غصه خوردم تا بيام شركت كه وقتي رسيدم سرم داشت از درد متركيد   صدرا جونم ، عزيز دلم ، جون مامان صبح ها كه ميخواي بري اينجوري گريه و زاري نكن به خدا مامان تحملشو نداره قربون صورت قشنگت بشم ...
1 اسفند 1389

تولدبابا حمید گلی

من و صدرا جونم دیشب برای باباحمید گلی جشن تولد گرفتیم البته نه یه جشن بزرگ و باشکوه اما یه جشن سه نفره کوچولو موچولو   صدرا جونم تا قبل از اینکه باباجونی بیاد هی شیطونی کردی و خواستی دستتو توی کیک بزنی و شمع و فش فشه هارو برداری... که سورپیریز کردنمون رو از دست دادیم  و نشد شمع و فش فشه ها روشن بشه تا بابایی بیاد اما عیبی نداره در عوض وفتی بابایی  اومد تو پسر خوبی شدی و کلی باهم  دیگه بازی کردیم قربونت برم عزیزم خدای به خاطر خوشبختیهایی که به هم دادی ازت ممنونم   ...
25 بهمن 1389

روز عشق

صدرا مامان سلام قربونت برم  دیشب از اون شبایی بود که خیلی بی تاب بودی و زیاد از خواب بلند شدی این یعنی که من نتونستم خوب بخوابم ولی خوشحال بودم چون شب خونه مامان جون و بابا حاجی خوابیدیم و مثل همیشه مجبور نبودی صبح زود از خواب بیدار بشی و بری راستی صدرا جونم امروز روز عشقِ شاید همه فکر کنند این روز برای فرنگی هاست اما من که میگم روز عشق فرنگی و غیر فرنگی نداره عاشقتم عزیزم     ...
25 بهمن 1389

صدرا اميد ماماني و بابايي

حس ميكنم ، وجود صدرا توي اين روزاي سخت اخير خيلي كمك كننده بوده ، مثله يه ارام بخش ،.. تو اين روزا كه همه خانواده به خاطر بيماري عمو حسن به هم ريخته ،‌نگران و عصبي هستن صدرا يه جورايي به خاطر بچگي كردنش حال و هواي آدمو عوض مي كنه . هرچند كه يه وقتايي اين بچگي كردناش هم حسابي حرص آدمو در مياره و ... ولي بازم از اينكه هست و كنارمون بهمون اميد ميده لذت مي برم مامانم ميگه اين روزا كه به خاطر بيمار شدن عمو حسن و صحبت نكردن اون به خاطر بيماريش همه داغونو مضطربيم يادٍ اون روزي مي افتم كه صدرا به دنيا اومد... روزي كه باوجود به دنيا اومدن نوه جديد و شاد بودن از وجودش يك دفعه با تشنج صدرا بعد از به دنيا اومدن ، روز...
24 بهمن 1389