دلتنگی مامان
سلام عزیز مامانی
چند وقتیه که نتونستم برات بنویسم عزیزم ، میدونی آخه توی شرکت ما الان موقع بستن حسابهاست و ما باید هی گزارش بدیم هی گزارش بدیمخوب منم اعصابم داغون میشه دیگه مامانی بگذریم از این حرفهای روزمره .......
پسر گلم ، همیشه از بابت اینکه مجبورم بیشتر از نصف روز رو ازت دور باشم عذاب وجدان دارم ، اما نمیدونم چرا جدیداً این حس خیلی قویتر شده و تبدیل به یه نگرانی دائمی شده ، وقتی میبینمت یه حس خاصی دارم ، مثلاًهمین دیشب هی فکرای بد ومنفی اومده بود سراغم با خودم میگفتم اگه ......... ولش کن مامانی وقتی این فکرا توی سرم اومد ناخودآگاه اشکم سرازیر شد ،که یه دفعه یه جوری نگام کردی که زدم زیر خنده میدونی مامانی خیلی دوست دارم باهم بودنمون بیشتر باشه اما توی این دنیا و این جامعه...
حالا شاید بخت و اقبال و شانس هم با ما یار شد و گردونه رو یه جوری چرخوند که همه چی برامون مهیا شد خدا رو چه دیدی همه اینا شوخیه اینو جدی میگم مامانی که توی این دنیا هیچ چیزی برای من مهمتر از سلامتی صدراجونی و بابا حمیدی نیست اگه این خونواده کوچولوی مهربونم همیشه سامت و شاد و سرحال باشند واقعاً یعنی همه چی هست ،میدونی مامانی اگه این گله و شکایت هم نباشه که زندگی نمیگذره
عزیزم ولی بازم میگم که همیشه دل تنگت هستم ولی میدونم خدای مهربون همیشه مراقبت فرشته های کوچولو هستش