عکس نامه شمال
سلام مامانی گلی ، قربونت برم ، به قول خود " عیلی دوست دارم" ، آخه، "خ" بعضی از کلمات رو خوب تلفظ نمی کنی ، خیلی بامزه میگی
مامانی جونی سه شنبه گذشته همراه خانواده دایی رضا (دایی ، زن دایی ، دانیال و علی) رفتیم شمال، خیلی خوش گذشت هوا حسابی خنک بود ، میدونی مامانی شمال اینطوری خیلی بهتره ، وقتی توی گرما میری شمال آدم کلافه میشه
عزیز مامان چندتا از عکس ها رو برات میزارم ، راستی نمیدونم جرا وقتی میخوام ازت عکس بگیرم هی مبارزه میکنی و نمیزاریالبته شخصیت های مهم همیشه از دوربین فراری هستن
پیشاپیش از کیفیت نامناسب عکس ها پوزش میطلبم پسر خوشگل مامانی
صدرا جونی در جاده چالوس ، منتظر نهار
صدرا و بابا حمیدی همچنان منتظر نهار هستند
صدرا و بابا حمیدی بعد از صرف نهار
بقیه عکس ها در ادامه مطلب
گشت و گزار در جنگل ، پارک جنگلی و دریا همراه خانواده دایی رضا
دانیال سوار بر سرسره
بابا حمیدی سوار بر سرسره!!!!
صدرای ناراضی از عکس گرفتن...
صدرا و علی ، حرکت به سوی غار ، نمیدونم چرا خلاف همدیگه راه میرن!!!!
دایی رضا و بابا حمید پس از فتح غار جنگلی!!!
صدراجونی در حال قدم زدن در جنگل
دایی رضا و خانواده در تلکابین
بابا حمید و صدرای معترض به عکاسی
آخی ،بابا حمید خسته
صدرا و علی و دانیال منتظر نهار در راه برگشت (جاده چالوس)