درد دل مامانی با پسرش
سلام عزیز دل مامانی
میدونی چند وقتیه که خیلی دلم گرفته ، الهی قربونت بشم عزیزم شاید بعداً که خودت این وبلاگو ازم بگیری و مطالبشو بخونی این موارد غمگینو حذف کنی ، نمیدونم ، نمیدونم...
صدراجونی دیشب با خودم فکر می کردم ای کاش آدما میتونستند زمانو به عقب بگردونند و همه ناراحتی ها و مشکلات و بیماریها شو پاک کنند و دوباره بیان جلو... ای کاش میشد
با خودم فکر می کردم سال پیش این موقع ها چقدر همه چیز بهتر بود ، همه توی خانواده روحیه های خوبی داشتند به خصوص خاله بتول ... آخه میدونی مامانی از وقتی که عموحسن (شوهر خاله) یک دفعه و بدون هیچ زمینه قبلی مریض شد انکار به همه اعضای خانواده یه شوک بزرگ وارد شد ، همه یه جورایی سردر گم هستند شاید به نظر دارن زندگی روزمره شونو میگذرونند ولی ته دل همه یه غمه ، همه در ظاهر خوشحالند و زندگی میکنند اما تو دلشون...
مامانی جونم تو یه فرشته کوچولو هستی که از پیش خدا اومدیو پاک پاک هستی ، از خدا میخوام به حق این فرشته های کوچولو همه مریضا خوب بشند و در کنار اونا به قول صدرا عمو داداش هم خوب بشه ...
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء
عزیز دلم خیلی دوست دارم بیشتر از اونچه که تصورش کنی...