پسر ناز مامان دوست دارم
سلام عزیز مامانی
شب آرزوها بود که دایی جون مامان رفت پیش خدا ، بنده خدا دیگه از بیماریش خسته شده بود ،خیلی داشت اذیت می شد ، حتماً صلاح خدا همین بوده ، راضیم به رضای خدا.
برای مراسم صبح روز جمعه حرکت کردیم به سمت سرزمین مادری ، وسایلتو جمع و جور کردم که همونجا چند روزی بمونیم ،اما وقتی رسیدیم اونجا و دیدیم هوا خیلی گرمه از ترس اینکه صدرامامانی خدای نکرده مریض بشه قرار شد که برگردیم. آخه مامان جون دوباره بردمت دکتر و به خاطر سرفه هایی که داری برات اسپری و شربت ضد حساسیت داده ، خیلی نگرانتم ، با خودم فکر می کنم نکنه که من مامان خوبی نیستم و تو مریض شدی ، دیشب با خودم فکر کردم که باید بیشتر از همیشه به عزیز دل مامانی رسیدگی کنم
راستی مامان جونی خیلی بامزه داری حرف میزنی خیلی کلمات رو یاد گرفتی عزیزم و عاشق نقاشی کشیدنی البته نقاشی که نه ولی خط خطی کردن و چشم چشم دو ابرو ،
الهی که همیشه سلامت باشی