صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

صدرامامانی

صدرا اميد ماماني و بابايي

1389/11/24 14:05
نویسنده : مامان منیره
349 بازدید
اشتراک گذاری

حس ميكنم ، وجود صدرا توي اين روزاي سخت اخير خيلي كمك كننده بوده ، مثله يه ارام بخش ،.. تو اين روزا كه همه خانواده به خاطر بيماري عمو حسن به هم ريخته ،‌نگران و عصبي هستن صدرا يه جورايي به خاطر بچگي كردنش حال و هواي آدمو عوض مي كنه . هرچند كه يه وقتايي اين بچگي كردناش هم حسابي حرص آدمو در مياره و ... ولي بازم از اينكه هست و كنارمون بهمون اميد ميده لذت مي برم

مامانم ميگه اين روزا كه به خاطر بيمار شدن عمو حسن و صحبت نكردن اون به خاطر بيماريش همه داغونو مضطربيم يادٍ اون روزي مي افتم كه صدرا به دنيا اومد...روزي كه باوجود به دنيا اومدن نوه جديد و شاد بودن از وجودش يك دفعه با تشنج صدرا بعد از به دنيا اومدن ، روز غم وناراحتي شده بود ، من كه هنوز بيهوش بودم اما ،‌مامان جونم مي گفت دكتر اول به حميد گفته بود ،‌حميد بيچاره كه اول بچشو سالم ديده بود،‌يهو بهش ميگن اون تشنج كرده و... حميد وقتي مي بينه دستگاه اكو ،عكسبرداري از ريه و... ميارند بهم ميريزه نميدونه چطوري به مامان اينا اين خبر و بده ، صدرا رو منتقل ميكنند به بخش ان اي سي يو و...

مامانم وقتي از اون روزا و شبا تعريف ميكنه اشك توي چشماش جمع ميشه و ميگه خداي شكر كه عاقبت اون همه ناراحتي به خير شد .به همين خاطر به همه ما ميگه ديدید براي صدرا چقدر غصه خورديم و دعا كرديم ،‌خدا اونو دوباره به ما برگردوند ايشاالله كه در مورد عمو حسن هم همين اتفاق ميافته . دل همه ما روشنه

 

قرار نبود اولين مطلبي كه توي اين ني ني وبلاگم مينويسم اين همه غمگين باشه ولي ببخشيد اينجوري شد. ولي تصميم دارم همه مطالبي كه قبل از به دنيا اومدن گل خوشگلم براي صدراجونم نوشتم  رو بيارم توي وبلاگش منتقل كنم تا ماماناي گل هم تجربيات منو بخونند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ماهور
24 بهمن 89 13:45
سلام مامان صدرا جون از آشناييت خوشحالم اميدوارم روزاي خوبي داشته باشين