صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

صدرامامانی

کارگاه مادر و فرزند 2

سلام مامانی قشنگم پسر شیطون و بلا یادم رفت بهت بگم که امروز کلاس داریم توی "خانه فرهنگ اردیبهشت" با موناجون و بقیه دوستا دوباره همدیکرو می بینیم الان داشتم با مامان جون تلفنی صحبت می کردم میگفت که از خونه خاله اینا هر کاری کردن پایین نیومدی و نشستی برای خودت مثلاْ مشق می نویسی الهی قربونت بشم که اینقدر دوست داری کاغذ خط خطی کنی ...
27 فروردين 1390

دلتنگی مامانی

سلام عزیزم الهی قربونت برم چقدر تو با محبتی همه آدمای اطرافت رو که دوستشون داری بوس میکنی هی دوست داری به همه محبت کنی و علاقت و به همه نشون بدی عزیزم  برای همین کاراته که حتی وقتی که پیشم هستی دلم برات تنگ میشه نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟جدیداْ خیلی اینطوری میشم هی دلم برای تو و بابا حمید تنگ میشه الهی قربونت بشم مامانی دوست دارم اندازه تمام دنیا از خدا میخوام که تو رو همیشه سالم و صالح برای منو بابا حمید نگه داره ...
27 فروردين 1390

صدراجونی دون دون شده

سلام عزیز دل مامان الهی قربونت بشم چند روزیه که خیلی پسر خوبی شدی مامانی وقتی میرم خونه مامان جون و باباحاجی و خاله ها میگن امروز صدرا پسر خوبی بوده خیلی خوشخال میشم صدرا جونم نمیدونم چرا یکی دو روزه که بدنت ریخته بیرون پوست لطیف و ناز صورتت زبر شده عزیزم  دو بار رفتیم دکتر / میگن حساسیت هستش ولی منو خیلی ناراحت میکنه مامانی امیدوارم زودتر خوب بشه   راستی گل پسر مامانی از خانه فرهنگ اردیبهشت دیروز تماس گرفتند که بریم ثبت نام کنیم میدونم که خیلی دوست داری دوباره با بچه ها بازی کنی . وقتی میریم اونجا تو خیلی شاد و سرحال میشی البته محیط و مربی هم خوب هستند و خدا را شکر بچه هایی هم که توی ترم یک با هم بودید از خانواده های ...
22 فروردين 1390

اولین روز کار جدی در سال 90

صدرا جونم قربونت برم سلام مامانی جونم سال نوت مبارک انشاالله که صد سال بشی و صد سال با خوبی و خوشی و از همه مهم تر سلامتی زندگی کنی . عزیز مامانی امروز اومدن به شرکت خیلی کار سختی بود چون بعد از این همه باهم بودن و بازی کردن و دعوا کردن و خندیدن و گریه کردن سخته که صدرا جونی رو تنها بذاری و بیای البته میدونم که مامان جون وخاله های مهربون مواظب پسر گل مامانی هستن ولی خوب دیگه دل مامانی واست تنگ میشه به سلامتی خاله الهام و مهدی هم عقد کردن عزیزم همون روز یازدهم عید که تو از صبح رفتی خونه آقاجون اینا تا توی شلوغی خونه خاله اینا بهت سخت نگذره البته برای مراسم شب همراه آقاجون و مامان جون و عمه جون اومدی خونه خاله اینا ولی حساب میخ...
14 فروردين 1390

عیدت مبارک عزیزم

سلام مامان جونی دوباره چند روزیه که بداخلاق شدی الهی قربونت برم چرا همش گریه میکنی عزیزم دیشب که رفتیم خون آقاجون اینا مادرجون (مادربزرگ بابا حمید گلی) وقتی دید تو خیلی بی تابی میکنی برات اسفند دود کرد و تخم مرغ شکست آدمه خرافاتی نیستم اما خیلی جالب بود تو تا صبح خوابیدی و وقتی ساعت نزدیک شش و نیم صبح بلند شدی بدون اینکه گریه کنی فقط گفتی "مامان" منم بغلت کردم و حسابی شیر خوردی و دوباره خوابیدی اما... اما امان از اون موقعی که میخواستم بذارمت خونه مامانی و باباحاجی شروع کردی به جیع کشیدن الهی من فدات شم چرا اینجوری می کنی؟؟؟؟؟ امروز آخرین روز کاری یعنی ۲۸ اسفند قربونت برم سال نوت مبارک ایشاالله که هزار ساله بشی عزیزم مامان دنیا ...
28 اسفند 1389

صدرای عزیزم

قربون صورت قشنگت بشم سلام صدرا جونم هر روز حس مامانی به تو یه جورای دیگه ای میشه هر روز حس می کنم تکه تکه وجودم وقتی که پیشم نیستی صدات میکنه / وقتی توی شرکت نشستم و مشغول کارام هستم یک دفعه دلم برات تنگ میش الهی قربونت بشم مامانی جونم دلم میخواد همیشه سالم و سرحال باشی و منو باباحمید جونی به داشتنت افتخار کنیم میدونم که این حرف خودخواهی شاید فکر کنی که چقدر ما بیرحمیم که تو رو به این دنیا آوردیم تا باعث افتحار خودمون بشی  ولی عزیزم قربون اون صورت قشنگت بشم موفقیت تو توی زندگیت باعث افتخار ماهستش مامان به قربون صورت قشنگت بشه دیروز چقدر دوتایی خوشگذروندیم من حال نداشتم و دراز کشیده بودم تو هم خیلی عجیب بود که هیچی نمی گفتی و با...
22 اسفند 1389

کارگاه مادر و فرزند

سلام عزیز مامان قربون صورت قشنگت بشم صدرا جونم مدتی وقت نشده تا برات بنویسم یعنی مامانی شما یه کمی تنبلی کرده . میدونی عزیزم الان سه جلسه است که باهم دیگه میریم  "کارگاه مادر و فرزند" و خیلی هم بهمون خوش میگذره میدونی صدراجونی وقتی می بینم اونجا که میری دوست داری هی بازی کنی از سرسره بالابری توپ بازی کنی کلی لذت میبرم . راستی یه دوستایی هم اونجا پیدا کردی عزیزم ‌‌/ خاله مونای مهربون / سپهر/ آوین /ناروین/نیلا/داریس / ایناهمه دوستای مهربونت هستن عزیزم. روز قبل از شروع هر کلاس وقتی که بهت میگم میخوایم بریم کلاس با نی نی ها بازی کنیم سرسره بازی کنیم تاب بازی کنیم کلی خوشحال میشی و میخندی. عزیزدلم پنجشنبه هفته قبل توی کلاس با کمک...
16 اسفند 1389

دندونای صدرا جونم

يه مدتيه كه صدرا جونم خيلي بي تابه براي دندوناش ، همش جيغ ميكشه و ميخواد يه چيزي رو گاز بگيره ،‌دندوناي آسياش خيلي اذيتش كرده. صدرا جونم ببخشيد ماماني تو دندونات داره در مياد و كلافه شدي و منم نميدونم چرا اينقدر كم حوصله شدم ماماني جوني ،‌عزيزم ،‌ايشاالله كه زودتر دندونات در بياد و تو آروم بشي عزيزم راستي امروز صبح وقتي خاله جون اومد دنبالت تا با هم بريد خونه ماماني خيلي گريه كردي ،‌منم اينقدر غصه خوردم تا بيام شركت كه وقتي رسيدم سرم داشت از درد متركيد   صدرا جونم ، عزيز دلم ، جون مامان صبح ها كه ميخواي بري اينجوري گريه و زاري نكن به خدا مامان تحملشو نداره قربون صورت قشنگت بشم ...
1 اسفند 1389